اشعار شب نهم محرم
چند شعر از علی اکبر لطیفیان
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تَر تو می ریزد
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
بهترین کار تو این است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
شده اندازۀ قاسم بدنت از بس که
قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد
مادرم مادر تو، مادر تو مادر من
گریۀ مادر من، مادر تو می ریزد
****************************
پیش فرات این همه دریا چه می كند؟
این مشك روی شانه ی سقا چه می كند؟
مبهوت مانده بود خدای فرشته ها
مهریه ی مدینه در اینجا چه می كند؟
تنها به خاطر گُل روی سكینه است
دریایی التماس به دریاچه می كند
نزدیك كردمت به لبم تا كه بنگری
روح بنفشه ای تو با ما چه می كند
زخم عطش ضریح لبم را شكسته كرد
حالا ببین كه با لب گل ها چه می كند؟
****************************
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عبّاسى تو مىلرزد
بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى
به سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاند
یا خجالت زدهاى وه که چه زیبا شدهاى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شدهاى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
اندکی فکر خودت باش ببین تا شدهاى
ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شدهاى
مادرت آمده یا مادر من آمده است؟
با چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاى؟
تو و آن قدِّ رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى
***************************
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخر ماهیها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
از سر و روی فرات، آهسته
موج می ریخت که سقا آمد
او قسم خورده که سقا باشد
آن زمانی که به دنیا آمد
دست بر زیر سر آب نبرد
علقمه بود که بالا آمد
از کمین گذر نخلستان
با خبر بود که تنها آمد
کاش آن تیر نمی آمد، حیف
از بد حادثه اما آمد
انکسار از همه جا می بارید
از حرم، شاه حرم تا آمد
داشت آمادۀ هجرت می شد
که در این فاصله زهرا آمد
از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد
****************************
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه!
یک جبل الرّحمه از برابر من رفت
نیست کمر درد من به خاطر اکبر
دردم از این است که برادر من رفت
گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم
عیب ندارد اگر که اکبر من رفت
بس که بلند است هلهله به گمانم
کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت
زود زمین خوردن من علتش این است
تیر به بال تو خورد و در پر من رفت
چشم قشنگ تو سه شعبۀ مسموم
وای چه ها بر تو ای برادر من رفت
خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت
وای ابوالفضل رفت... معجر من رفت
گفت مرا هم ببر به علقمه گفتم :
زودتر از رفتن تو مادر من رفت
رفتی و با رفتن تو دست حرامی
تا بغل گوشواره ی دختر من رفت
طفل رضیع مرا رباب کفن کرد
فکر کنم دیدۀ آب آور من رفت
جان حسین روی نیزه باش مراقب
دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت
***************************
خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید
قمر افتاد، پشت سرش آفتاب افتاد
همین جا بود عاشورا بهم پیچید
سرش از سر بلندی بود، بالا بود
عمود آنقدرها زد تا به هم پیچید
نه، این مال زمین افتادن او نیست
دو چشمانش همان بالا به هم پیچید
تمام اتفاقاتی که انجامید
همه یک جا شد و یک جا به هم پیچید
هزاران چشم خیره، خیره تر می شد
بساط دختر زهرا به هم پیچید
و نا گه دختری داد زد گفت بابا...
بیا که معجر زن ها بهم پیچید ...
****************************
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
این تیر با نگاه نظر می زند تو را
حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی؟!
می خواستی که تیر نگیرد تن تو را
کاری نداشت، خوش قد و بالا نمی شدی
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
ور نه در این مزار کمت جا نمی شدی
پیش قد حسین، تمامت شکسته بود
تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
****************************
ای بزرگ خاندان آب ها
آشنای مهربان آب ها
در مقام شامخ سقائیت
بند می آید زبان آب ها
با تماشای لب دریائیت
آب افتاده دهان آب ها
مثل دریایی ولیكن می دهی
مشك خشكی را نشان آب ها
زیر بار تیر های مشك تو
خورد گردید استخوان آب ها
بعد لب های تبسم ریز تو
گریه افتاده به جان آب ها
از وداع تو حكایت می كند
دست های پر تكان آب ها
گریه ی امروز مال چشم تو
گری یه فردا از آنِ آب ها
راستی بی تو چه رنگی می شود؟
شعرهای شاعران آب ها...
****************************
این آب ها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از این که مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم
برچسبها: اشعار شب نهم محرم